احساس می کنم به یه روانشناس خوب محتاجم... مدتیه درد آدم بودن گرفتم.
این مطلب رو حند روز پیش از رمان جدیدم که هنوز تموم نشده و تو همین وب خصوصی در موردش گفتم بیرون آوردم و اینجا نوشتم.
تو رمان قهرمان داستان زمانی که سختیای زیادی رو تحمل میکنه«البته از اول داستان تحمل میکنه اما در زندگی به ظاهر آروم و شادش این مسئله رو میشه تنها از گفت و گوهای درونیش و دنیای متفاوتش با دیگران فهمید؛که حتی خودش هم هنوز متوجه این موضوع نشده و با اتفاق ناگهانی و شکی که به زندگیش واره میشه به این موضوع پی میبره» جایی این جمله رو به زبون میاره و هر دو ازش میگذریم یعنی من و قهرمان رمان و بار درک موضوع رو به دوش خود خواننده میذارم. تو کتاب زیاد این کارو کردم «البته بعضی جاها برای فراری دادن بعضی مطالب از نگاه تیزبین ارشاد محترم»ولی الان اتفاقی افتاد که باعث شد مطلب دیگه ای به همین جمله تو رمان اضافه کنم و مسئله رو باز تر کنم.
به قول کوئیلو دنیا پر از نشونست برای رسوندن تو به هدف. من با ایجاد این وب کاملا خصوصی که تو زندگی شخصیم و دنیای هنریم هیچ کس ازش خبر نداره یه لطف بزرگ به خودم کردم. تو این وب به خیلی از مطالب پی بردم که بی تاثیر روی روند رمانم نبودن.مثلا من تو این وب با دوستی آشنا شدم که نه اسمش رو میدونم نه اطلاعات دیگه ای آقا یا شایدم خانم «س.م» ولی حس می کنم آقا باشن و تمایلی به دونستن این مطلب هم ندارم. اول ازشون تشکر کنم که از این بابت که همیشه به دلهره های من سر میزنن. ایشون برای مطلب همین پست نظری برای من گذاشتن که در واقع جوابی به من بوده و منم بهشون سر زدم و روح مطلب رو براشون ادا کردم.
و با این گفت و گو ایده ای تازه برای من باز شد و تصمیم گرفتم از ایشون به عنوان کارکتری در کتاب استفاده کنم و دقیقا همین گفت و گو رو توی رمان بیارم.
و دوست من آقا یا خانم «س.م» فک کنم اینجا باید یه تشکر درخور ازتون بکنم. اونم به خاطر یه مطلب کاملا جداگانه. تو همین گفت و گوی به ظاهر ساده من به اسم رمان رسیدم که مدتهاست به سختی ذهنمو مشغول خودش کرده. انتخاب اسم واسه کتاب از نوشتنش سختتره. و به احتمال زیاد از همین اسم برای روی جلد استفاده کنم.
موفق باشی دوست من.
با اومدنت به اینجا خوشحالم می کنی.
و گفت و گوی ما:
_روانشناس مشکلتو میتونه حل کنه؟ پیش آما برو.آدما!!!
_من جنون آدمیت رو از بین همین آدما گرفتم. از درک دستای پینه بسته،چشمای ملتمس بچه ای سر چهارراه،نگاه شرمزده یه پیرمرد،قدمای مردی که پاهاش یارای رسوندن دستای خالیشو به خونه ندارن،از شرمندگی چشماش و چشمای منتظر به اون،کودکای روستایی که آینده شون از آب چشمه هم روشن تره،جونای زیر پل،فهمیده های اسیر،دانشجوهای انصرافی،مادرای آرزو به دل،به مرگ های با چشم خیس،حسرت کودکای که پشت ویترین مغازه جا میمونه،از کابوسا و آرزوهای شبانه،از آرزوهای شکسته،دلای مرده،ظلمای بی انتها،تحملای جنون آمیز،خوره نفرت،آب شدن ذره ذره،دادگر بی اختیار و قدرت،عدالتی که تنها سهم بزرگترهاشد،خدای که فقط مال قدرتمنداست،
البته با پوزش یه قسمت کوچیک از این متن حذف شده که فک کنم همون کافی باشه که برای همیشه از طرف ارشاد محترم ممنوع کار بشم. و از دوستم هم میخوام که اون قسمت رو تو نظراتشون نظارن یا اگه نظر رو تائید می کنن قسمت آخر رو که من حذف کردم ایشونم حدف کنن. ممنون
نظرات شما عزیزان:
pishe adama boro
adama
ارسال شده توسط آ.آ در ساعت 6:24